ستارهها افول میکنند گاهی در سنین بالا، گاهی در سنین پایین و به دلایلِ مختلف، از اعتیاد گرفته تا ارتباط با گروههای گنگستری و حتی مشکلات مالیاتی؛ اما اغلب، مشکلاتِ مالی حرفِ اول را میزند و گاهی هم مشکل مالی در میان نیست، فقط بازیگر میخواهد برای دوران بازنشستگیاش، پسانداز بیشتری داشته باشد. به قول آل پاچینو، باورتان نمیشود که هر چقدر فیلمنامه بدتر باشد، چقدر پول بازی در آن فیلم بیشتر است! نیکلاس کیج یکی از آن ستارگانیست که بخش مهمی از حافظهی سینمایی چند نسل را به فیلمهای خود اختصاص داده و در چند سال اخیر، از لحاظ انتخابِ فیلمهایش نه تنها سختگیر نبوده که صرفاً به مبلغ واریزی نظر داشته و پیش از «سنگینی تحملناپذیر یک استعداد عظیم»، اعلام کرده بود که این انتخابها، از سرِ ناچاری و مشکلات مالی بوده و حالا با این فیلم که یکی از چهار تهیهکنندهی آن است [نیکلاس کیج، مایک نیلون، کریستین بور، کوین تورن]، میخواهد ثابت کند که هنوز روی پاست و میتواند همچنان بخشی از خاطراتِ نسلی بماند. آدمِ اصلی فیلم، خودِ نیکلاس کیج است که میانِ دنیای پیشینِ ستاره بودناش و دنیای جدیدی که او را فراموش کرده، سرگردان است. فیلم، رسماً یک کمدی دیوانهوار است که اگر خوب سر و سامان نمیگرفت، میتوانست تبدیل به یک خودکشی سینمایی شود، اما کیج خوششانس است! نیکلاس، تبریکاتِ مرا برای شانسات بپذیر! البته فیلم، به عنوان یک فیلم کمبودجه [۳۰ میلیون دلار] ، روی پرده تا همین الان یک شکست تجاری محسوب میشود با این همه فکر میکنم جزئیاتاش، در شبکهی پخش خانگی نجاتاش دهد غیر از آنکه امتیازش در IMDb [۷.۲ با ۳۲ هزار رأیدهنده] و نقدهای مثبت منتقدان نجاتاش میدهد. واقعیت امر این است که به رغم مُد شدن این گونه کمدیها در هالیوود، هنوز جزئیاتِ زیاد، تماشاگرانِ فیلمهای روی پرده را گیج میکند، اما در تماشای خانگی فیلمها، تماشاگران این فرصت را دارند که چندباره به جزئیات برگردند و ببینند اصلِ قضیه چه بوده. فیلم در آغاز این طور وانمود میکند که دربارهی نیکلاس کیج واقعیست اما در واقع، این واقعنمایی بر اساس فیلمهای موفق کیج شکل گرفته است و قرار است سیمای او به عنوان بازیگری که آن نقشها را بازی کرده، بازسازی شود؛ بنابراین اگر تصورتان این است که قرار است زندگینامهی کیج را در این فیلم ببینید، در اشتباهاید. این فیلم، صرفاً یک افسانهی خندهدار است با سکانسهای اکشن.
واقعیت امر این است که من به شکلی کاملاً اتفاقی، چند سکانسی از «پدینگتون ۲» را از تلویزیون دیدم و بعد، آن قدر برایم جذاب بود که رفتم همهاش را ببینم و حتی فیلم اولاش را دیدم. واقعاً فیلم خوبیست [خیلی بهتر از فیلم اول] اما سؤال این است که محور قرار گرفتن این فیلم با همراهی «تغییر چهره» در فیلمنامهی تام گورمیکن و کوین اتن، قرار بوده چه نقش مهمی را بازی کند؟ قرار بوده «سنگینی تحملناپذیر یک استعداد عظیم» چیزی میانِ این دو باشد؟ اگر این طور بوده چرا به موازاتِ حضور مجسمهی مومی کیج با آن دو اسلحهی طلاییاش [که از فیلم «تغییر چهره» وام گرفته شده و حضوری مؤثر در فیلم و فیلمنامه دارد] شخصیتِ «پدینگتون» در فیلم حضور ندارد؟ حتی ما به اندازهی ۱۰ ثانیه [حد مجاز استفاده از یک فیلم در فیلم دیگری بر مبنای قانون کپیرایت؛ اگر حافظهام اشتباه نکرده باشد!] شاهدِ حضور او روی پرده نیستیم، فقط تأثیری را که بر تماشاگران فیلم میگذارد در یک سوم ابتدایی فیلم و سکانسِ پایانی شاهدیم. مشکل، کجاست؟ مشکل بر سرِ این است که به رغم شهرت «پدینگتون ۲»، این فیلم فقط با ناماش در «سنگینی تحملناپذیر یک استعداد عظیم» ادغام میشود و البته آن سکانس کیجِ پشتِ پنجره مرتفع، در حالی که در حال بیهوش شدن است و این، برای تطبیقِ «اصل» با «پارودی» در ذهن مخاطبان، چندان کافی به نظر نمیرسد.
آنهایی که سریال «نارکوها» را دوست دارند حتماً با من موافقاند که یکی از ویژگیهای مهم آن، بازیهای چشمگیر است و در این میان، پدرو پاسکال واقعاً درخشان است، اما او در سریال «مندلورین» ثابت کرد که زمانی که تماشاگر صورتاش را هم نمیبیند، میتواند فوقالعاده باشد! در «سنگینی تحملناپذیر یک استعداد عظیم» به گمانم حتی بازی او از بازی کیج هم جذابتر به نظر میرسد. به اندازهی بازی پینگپنگی کیج و تراولتا در «تغییر چهره»؟ شاید! یادمان باشد با دو فیلم از دو ژانر متفاوت روبروییم.
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران